۱۳۹۳ خرداد ۱۰, شنبه

آبعلی رو باس تگری زد

دلم تنگ شده
دلم تنگ شده برای چهار - پنج سال پیش
دلم تنگ شده برا کسایی که بودن باهاشون خوردن یه بطری دوغ رو هم لذت بخش ترین کار دنیا میکرد
دلم برای خنده های از ته دل
دلم برای جیغ کشیدنیای از ته حنجره
دلم برای دوست داشتنای از ته قلب
دلم برای دیوونگی تنگ شده
این آرامش
این آرامش لعنتی ، این سکون ، مرگه
دلم دیوونگی میخواد باز
دلم آدمای دیوونه رو میخواد باز

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۳, سه‌شنبه

پارادوکسی با مساوی ترین معنی

دیوونه نیست کسی که گریه میکنه همراه با خنده
دیوونه نیست کسی که میخنده همراه با گریه
دیوونه نیست کسی که خودزنی میکنه با آرامش
دیوونه نیست آرومی که خودزنی میکنه به شدت
دیوونه نیست کسی که آرزوی آرامش میکنه برای دیگری ولی میخواد یه روزی دل شکسته رو درک کنه
دیوونه نیست اونی که دلش شکسته ولی براش آرزوی خوش بختی میکنه
دیوونه نیست آدمی که کم آورده ولی سرپاس
کسی که یه روزی عاشق بوده دیوونه نیست
عاشقی که امروز شکسته دیوونه نیست

۱۳۹۳ فروردین ۵, سه‌شنبه

و نبود

تو که نیستی ولی من هنوز برات مینویسم ، یعنی میدونی برای تو مینویسم تا همیشه ، حتی اگه عاشق ترین عاشق بشم روزی
برای تویی مینویسم که همیشه و تو همه حال یه گوشه از وجودم میمونی
برای تویی که همیشه کنارمی گرچه هیچ وقت نبودی
برای تویی که همه منطق و عقل رو نابود کردی و فهموندی به من که هیچ چیزی تو این جهان حساب شده نیست
میدونی هر دفه خبر ازدواج یا عشق دو تا از بچه ها رو میشنوم خیلی خوشحال میشم ، خیلی خوشحال میشم که اونایی که همو دوست داشتن به هم رسیدن
خوب برعکس تو من ته داستان رو تو وصال میدونم نه قبول قسمت و سوختن و ساختن
رضای حق یه چیزه و ساختن یه زندگی رضایت بخش یه چیز دیگه
بعد همه این خوشحالیا یه چیزی ته ته دلم میمونه که هیچ کسی رو ندارم بهش بگم تا خالی بشم از این حس لعنتی
ته ته دلم میمونه که چرا اینجوری شد؟
چرا همه چیزایی که برام تعریف کردی این طوری چیده شده بود تا حتی نتونم بمونم رو خواستم
تا به خاطر تو پشت کنم به خواستنت
تا
تا شاید مث امروز یه بیست و دو ساله ی له نبودم
آدم تو زندگیم زیاد اومده و رفته اینو تو خوب میدونی
یعنی تو تنها کسی هستی تو این دنیا که محمد واقعی رو میشناسه
تنها کسی که خودم بودم باهاش ، تنها کسی که هر نفسم باهاش آرامش بود
همه اومدن و رفتن ، میان و میمونن و میرن ولی فقط تو بودی که اومدی ، آرومم کردی ، رفتی ، آشوب شدم و تو دلم موندی
نوشتن اینام باعث میشه یه روزی همه این وبلاگ کوچیک رو بزنم نابود کنم ولی مینویسم با اینکه میدونم حتی نمیخونیش
با اینکه میدونم فقط کسایی میخونن نوشته هامو که هیچ اهمیتی نداره براشون بودن یا نبودن تو توی زندگیم
شاید
هیچی
مث همیشه دری وری دارم میگم
مث همیشه همه چیز رو نادیده میگیرم ، مث همیشه فرار میکنم از همه ی حسا ، از همه ی دردا و فقط میگم کاش بودی تا میون جمع ، تو توی این همه محبت تنها نبودم
تو همین لحظه ، تو بهترین نقطه ی زمین ؛ آرزو میکنم آرامشی برای همیشه برات نوشته بشه

۱۳۹۲ اسفند ۲۳, جمعه

خوابگاه نبود جان ممد ؛ یه دنیا بود

سلام آقا ، برای گرفتن خوابگاه باید با شما صحبت کرد ؟ 
با همین جمله ی سوالی ساده شرو شد داستان چهار سال خوابگاهی بودن
داستان گذروندن روزا و شب ها با کسایی که روز اول تو ذهنمون میگفتیم با این عمرا بتونم تحمل کنم تو یه اتاق بمونم ولی بعد از یه مدت به قدری به هم نزدیک میشدیم که از زندگی خصوصی هم بیشتر از خانوادمون خبر داشتیم
چهار سال خوابگاهی بودن داره به آخراش میرسه 
تموم میشه روزا و شبای تلخ و شیرین دور از خونه
تموم میشه فوتبال بازی کردن های کل کلی
تموم میشه فیلم دیدن های نصفه شب
تموم میشه درس خوندنای شب امتحان
تموم میشه دور همی های آخر هفته 
شاید روز اولی که اون سوال رو پرسیدم فکر نمیکردم که یه اتاق 3*4 این همه خاطره درست کنه برام
242 شروع همه خاطرات بود 
دلم برای مرتضی ها ، مسعود ها ، امیر ها ، مهدی ها ، میلاد ها ، محمد رضاها ، امین ها و ده ها و ده ها رفیقی که تو سخت ترین و تنگ ترین و نزدیک ترین لحظه ها کنارم بودن تنگ میشه
دلم برای همه اینا تنگ میشه
دلم برای پیدا کردن دمپاییم بعد از یه دور همی کوچیک دم در اتاق تنگ میشه
میریم ولی تنگ میشه دلمون بازم


۱۳۹۲ بهمن ۱۰, پنجشنبه

وقتی دیروز زنگ زدم به مجتبی و گفتم که بچه ها میگن قراره شب رو کنسل کنیم انقدر ناراحت شد که بدون خداحافظی گوشی رو قطع کرد
آخه میدونی ، مجتبی هم داره تا چند وقت دیگه برای همیشه از ایران میره ، شاید دلش میخواست برای آخرین بار دوستای 8 سالشو ببینه ولی همه اونا پچوندنش
شب با یه عذاب وجدان عجیبی خوابیدم ، آخه تو که میدونی من از هیچ چیزی تو این دنیا نمیترسم به جز تنهایی و خودم کاری کردم که یه شب چند نفره برای یه نفر به یه تنهایی بد تبدیل بشه
صب که از خواب پا شدم رفتم خونه رفیقم ، آخه آخر هفته ها دور هم جمع میشیم تا به بهونه ی بحثای مختلف به هم بفهمونیم که هنوز هستیم ، با این که کم شدیم ولی هنوز کنار هم هستیم
کنج اتاق عکس پدرش بود با یه نوار مشکی ، یادمه اولین باری که سال اول دبیرستان فهمیدم علی پدرش فوت شده گفتم به خودم که ممد هواشو داشته باش ، اگه یه روزی هم با هم به مشکل خوردین نشه چیزی بگی که دلش بشکنه و خدا رو شکر میکنم بعد از 8 سال رفاقت دل که نشکوندیم هیچ ، دلامونو با هم بردیم چند بار پیش اون بالایی
تو خونه اوضاع پریشونه ، اضطراب اتفاقای پیش رو زیاده ، شاید برای همینه که وقتی برای کار رفتم تو خیابون از انقلاب تا شهدا رو با هندزفری تو گوش پیاده گز کردم ، شاید برای همینه که سر خیابون ایران موتوری گفت هعی جوون حواست کجاس؟ داشتم لهت میکردم و گفت مگه عاشقی؟ و من دلم میخواست داد بزنم آررررره عاشقم ولی خوب
یه نگاه به آسمون کردم و گفتم شکر و حرفی نزدم و رفتم
آخه بالایی میدونه که مهم نی دل ما چی میخواد ، آخه بالایی تو تقدیر ما مسیر دیگه ای نوشته که توش هیچ حرفی از دل نیست
شب شده و باز طبق رسم هر شب دارم آهنگای گلادیاتور رو گوش میدم ، آخه بر خلاف اسمش آهنگاش آرومه ، یعنی همیشه قبل خواب این آهنگ تو گوشمه ،
میدونی قبل خواب نیازی نیست پنجره رو باز کنم تا ماه رو ببینم ، یه پنجره ی جدید که باز بشه ماهی میاد که بسه برای آرامش قبل خواب
حالا هی من چرت بگم ، هی بپیچونم ، هی سکوت کنم
ولی نمیشه تهش نگم که کاش صدات بود که میگفت دوست دارم ،
کاش
کاش
کاش
کاش نگات بود که خیره بشم بهش و بگم گور پدر همه دنیا
کاش میشد وقتی میخواستم تو باشی تو میبودی نه یه دنیا صدای بیگانه
کاش میشد وقتی میخواستم تو باشی تو میبودی نه یه دنیا نگاه یخ زده
گوش کن یکی مونده به آخرین ترک گنبد مینای شجریان رو
شبت پر از ستاره
فرداهات پر از قشنگی

۱۳۹۲ دی ۲۹, یکشنبه

نئشه ی خنده های توعم ، بیشتر بخند

آدما تو زندگیشون خدا رو دارن ، خانواده رو دارن ، اون کسی که دوستش دارن رو دارن ، دوستاشون رو دارن
وقتی دوستا کم کم مشغلشون زیاد میشه و حضورشون کم رنگ میشه میگن باکیم نیست ، من یکی رو دارم که دوستم دارم و دوستش دارم 
وقتی اون یه نفر رو از دست میدن یا میفهمن که همه دوست داشتنه یه طرفه بوده و اون هیچ وقت نمیخواستتشون میگن ایرادی نداره که من خانوادمو دارم که مث کوه پشتمن و تنهام نمیذارن
وقتی چشم باز میکنه و میبینه تو خونه غریبه شده و دیگه حضورش زیادیه و همه به چشم یه مزاحم و یه بی عرضه بهش نگاه میکنن میگه اشکالی نداره ، من خدایی رو دارم که میدونه من چیکارم تو این دنیا
ولی وقتی هرچی به آسمون خدا نگاه میکنه و داد میزنه و هیچ جوابی نمیشنوه دیگه میبره ، دیگه احساس پوچی میکنه ، دیگه شرو میکنه به خود زنی چون آرام جونی دیگه نداره ، دیگه میخواد داد بزنه و بگرده دور خودش و سرشو بکوبه به دیوار
اینجوری میشه که برمیگرده ولی این بار بی امید ، وحشی ، زخم خورده
بر میگرده و اول از همه خانواده رو از خودش تا میتونه میرونه چون نزدیک ترین کس بعد خدا اونا بودن و اونا پشتش رو خالی کردن 
بعد میره سمت کسی که میخواست همه کسش باشه و اونو از خودش میرونه برای همیشه
آخر سر میره سمت دوستاشو همه خشمش رو خالی میکنه
این میشه که تنهایی که از تنهایی گریزون بود تنهاتر و تنهاتر میشه 
منزوی و منزوی تر میشه
میدونی؟ محبت مث اعتیاده 
آدم خمار محبته ، خمار دوست و دوست داشتن و دوست داشته شدن
تا وقتی محبت هست شارژه 
وقتی محبت کمرنگ میشه ، وقتی محبت دیگه برای اون نیست به سیم آخر میزنه 
و 
و خوب اول از همه میره سراغ ساقیاش ، سراغ کسایی که بهش محبت میدادن ، چون از اونا میخواد این مبحت رو
چون با محبت و توجه اونا زنده میمونه ، با عشق اونا سرپاس
کاش میفهمیدن آدما که باید همو دوست داشت
کاش تو این دنیا هیچی نبود ، هیچی نداشتم ، فقط محبت بود 

۱۳۹۲ دی ۱۸, چهارشنبه

نور وقتی قشنگه که تاریکی باشه ، سفیدی و پاکی بدون سیاهی بی معنیه

شده تا حالا بنویسی شاااااااادم چونان زنبوری (هاچ) که بعد از مدتها مادرش را پیدا کرده ؟
شده وقتی با دوستاتون دور هم جم میشید به جای گفتن از گرفتاری ها و مشکلات به هم بگین من این خوشی ها رو الان تو زندگیم دارم ؟
آدما یه میلی به غمگین بودن دارن ، یه میلی به بازنده بودن ، یه میلی به دور زدن و انجام ندادن کارها
یا بهتر بگم آدما به چیزای منفی و بد گرایش بیشتری دارن تا احتمال دادن به خیر و خوشی یه اتفاق
برای مثال میگم ، از تعداد زیادی از دخترا و پسرا میپرسی چرا ازدواج نمیکنی؟ و خیلیاشون جواب میدن که این همه از دوستای دور و برم ازدواج کردن و مشکل دارن و طلاق گرفتن من ازدواج کنم و این خریت رو تکرار کنم ؟
این درحالیه همه این آدما دور و برشون دوستا و آشناهای دیگه ای رو دارن که تو همون شرایط ازدواج کردن و زندگی نرمال و شادی رو دارن
تو این موضوع انتخاب و راه زندگی کردن خیلی مهمه ، اگه اشتباه انتخاب کنی و اشتباه راه رو بری به بن بست میخوری ولی با یه انتخاب درست و راه مطمئن به خوشبختی میرسی
پس میبینیم جدا از داشتن یه بیس کافی برای انجام هرکاری تمام مسئولیت نتیجه ها با خود ماست
پس جای اینکه میون 10 تا کیس اون 2-3 تایی که بده رو ببینیم و بگیم من دیگه این کار رو نمیکنم اون خوبا رو ببینیم و بگیم این کار میتونه چقدر خوب باشه
اون وقت با انتخاب راه خوب و تحقیق و تلاش کامل به بهترین نحو ممکن کارمون رو انجام بدیم
خلاصش اینکه داداش من ، خواهر من ، عزیز من دید منفیمون رو باس درست کنیم
روی صحبتم هم با خودمه اول از همه که بیایم و مثبت ببینیم دنیا رو و از زبونمون اون چیزایی رو که داریم و خوبه بیاد بیرون نه چیزایی که نداریم و بده
خودمون به خودمون انرژی بدیم و خودمون رو هدایت کنیم به سمت خوب شدن
کلید همه مشکلات دست خود آدماس
و باید باور داشت ، خدایی در این نزدیکیست که ما رو از همه بیشتر دوست داره
و اگه امروز سختی بهمون روا داشت فردا آسونی رو در عوضش به ما میده
خدا رو با همه خوبی ها و همه حکمت هاش قبول کنیم تا آرامش رو به زندگیمون برگردونیم
و این مهم به دست نمیاد مگه با مثبت نگری و یادآوری های نعمات و شادی ها در طول مدت
تو زندگی همه آدما با هر سختی و سیاهی که باشه یه نور هست ، بیان و به سمت نور زندگی خودمون بریم تا به روشنی برسیم