۱۳۹۱ آبان ۲۴, چهارشنبه

مسیر


خوب من رسما دارم تبدیل به یه آدم گشاد میشم که عادت کرده با ماشین رفیقش جاده کوفتیه قم – تهران و میره و یه قرونم پول نمیده
الان که دارم اینو مینویسم سوار ماشین رفیق داریم میریم سمت تهران
بارون داره به شدت میباره رو شیشه ماشین و برف پاک کن کار میکنه
ساعت 4:05 دقیقستو کیلومتر 93 جاده ایم
باندای ماشین داره میترکه از شدت صدای آهنگ
دو تا حلقه رنگین کمون بالاسرمونه و با اینکه آفتابه ولی به شدت بارون میباره
آخ
آخ
چه رعد و برق خفنی زد الان
فوق العادس ، دارم زندگی میکنم برا اولین بار تو این جاده کوفتی
هوا نم نمک داره تاریک میشه و چراغای اتوبان داره روشن میشه
ساعت 4:16 دقیقه و تو کیلومتر 66 جاده ایم
یه آهنگ 6 و 8 داره میترکونه
بقیش باشه رسیدم خونه میگم
الان رسیدم خونه و ساعت 5:30 شده تو مترو ملت داشتن خودشونو جر میدادن که زودتر سوار شن
خستگی یه روز سخت میمونه رو دوش آدم با این رفتار مردم
خلاصه امروزم گذشت با دیدن این همه چیزهای جالب و برای من یه تجربه جالب دیگم داشت و اونم نوشتن زیباییهای یه روز معمولی بود



۱۳۹۱ آبان ۱۹, جمعه

عصر جمعه نوشتنی نیست

عصر جمعه نباس چیزی نوشت و نباس چیزی گفت
باس فقط دراز بکشی و گوش بدی :

خیال کن روزگارم روبراهه ، خیال کن رفتی و دلم نمرده
خیال کن مهربون بودی و قلبم ، کنار ِ تو ازت زخمی نخورده

خیال کن هیچی بین ِ ما نبوده ، خیال کن خیلی ساده داری میری
خیال کن بی خیال ِ بی خیالم ، شاید اینجوری آرامش بگیری

گذشتی از من و ساکت نشستم ، گذشتی از من و دیدی که خستم
تو یادت رفته که توی ِ چه حالی ، کنارت بودم و زخمات و بستم

خیال کن که سرم گرمه عزیزم ، خیال کن بی تو هیچ دردی ندارم
خیال که زمستونه ولی من ، توی ِ شب هام شب ِ سردی ندارم

خیال کن قلب ِ من شکستنی نیست ، خیال کن حقمه تنها بمونم
خیال کن عاشقم بودی ولی من ، شاید قدر ِ تورو هرگز ندونم

گذشتی از من و ساکت نشستم ، گذشتی از من و دیدی که خستم
تو یادت رفته که توی ِ چه حالی ، کنارت بودم و زخمات و بستم

دانلود آهنگ خیال کن شهرام شکوهی

۱۳۹۱ آبان ۱۸, پنجشنبه

رفتنی رو باس رفت هر چند ...

یه جاهایی ، یه روزایی ، یه حرفایی ، یه آدمایی تو زندگی هستن که برا آدم خاطره میشن
شاید با یه لبخند ، یه اسم ، یه بو به عرش بریم ، بارها و بارها
ولی تا حالا فکر کردین ممکنه اینا همش تو یه لحظه از دست بره
ممکنه دیگه اون مکان و زمان و حرفا رو هیچ وقت نبینید؟
نه که اون مکانا و زمانا و حرفا نباشنا
نه
اون آدمای خاطره ساز دیگه نیستن
و نه که اون آدما باشن و دیگه پیش ما نباشن
نه
اون آدما دیگه بین ما نباشن برای همیشه
دیگه هیچ وقت خنده هاشونو نبینیم
دیگه هیچ وقت صداشونو نشنویم
دیگه ، دیگه ، دیگه
تنها چیزی که ازشون میمونه یادشونو و خاکشونه
خاکی که سرد میشه و یادی که بر باد میره
غم از از دست دادن آدما خیلی سنگینه
مخصوصا از دست دادن آدمای ساده و پاک
ولی باس دیگه دل نبندیم
به هیچ کسی
یه هیچ کس
کی میدونه
شاید نفر بعدی که میره برای همیشه من یا تو باشیم

۱۳۹۱ آبان ۱۶, سه‌شنبه

و رفت ...

صدای ونگ ونگ بچه توی راه روی بیمارستان پیچیده بود
مادر و پدر توی اتاق بی صبرانه منتظر بودن که بچه رو بیارن و ببیننش
پرستار در اتاق رو باز کرد و بچه رو آورد تو و داد بقل مادرش
اشک شوق از چشمای پدر و مادر میریخت و خوشحال بودن از اینکه خدا بهشون یه فرشته کوچولو داده
از اون موقع سالها گذشت و تو این مدت پدر و مادر قصه ی ما همه وجودشونو گذاشتن وسط تا بچه رو به ثمر برسونن و خوشحال بودن از داشتن دختر ساده و پاک و خانومی که تربیت کرده بودن
همه چیز برای پدر و مادر خوب بود تا اینکه یه شب ...
یه شب همه مشکلات زندگی رو قلب اون دختر سنگینی کرد و دیگه نکشید ، قلبش نکشید تحمل این همه سختی و دم نزدن رو
دیگه نتونست تحمل کنه حجم عظیم اندوه رو
اون که هیچ وقت از غصه هاش دم نزده بود برای همیشه اونا رو با خودش برد
و تنها چیزی که ازش باقی موند یاد و خاطره خوشی بود تو ذهن ها
پدر و مادرش سیاه پوش شدن
سیاه پوش دختری که همیشه سیاه پوش بود
با رفتن دخترشون همه عمر و زندگیشونو بر باد دیدن
دخترشون غزالی بود که غزال وار رفت ...

۱۳۹۱ آبان ۱۵, دوشنبه

پیروزیه ابدی

وام عشق
زندگی مجازی
فرق بین بودن و نبودن
دعا برای مادری که مریضه
کتونی ، آل استار
زن بودن
غمها
شادی ها
روزمرگی ها
آرزوها
همه و همه حرفایین که بچه ها تو اسریمم تو 5 دقیقه اخیر زدن
چقدر حرفا و فکرامون گسترده و متفاوت و در عین حال یکسانه
همه ما میخوایم که به شادی ، به آرامش ، به نهایت برسیم و برای رسیدن به این حالت برای خودمون چیزای زیادی رو میخوایم
چیزایی که تو نوشته هامون بُلد میشنو تو هر نُتی که میزنیم سر از خاک در میارن و درزای خالی بین دیوار زندگیمونو نشون میدن
هنر مردای خدا اینه که زودتر و بهتر این درزا رو پر کنن و سریع برسن به مرحله بهتری از زندگی خودشون
باید از باختن ها  فرار کرد و به سوی پیروزیه ابدی رفت
والسلام 

۱۳۹۱ آبان ۱۴, یکشنبه

آرامشی برای یک عمر زندگی

میدونی چیه رفیق؟
یه زمانی بود که خیلی چیزا برای ما ارزش بود و باهاش حال میکردیم
یادتونه اون شبا که بابامون دستمونو میگرفت و میبرد هیئت؟
یادتونه اون محرمایی که میرفتیم تو دسته ها و زنجیر میزدیم و میگفتیم یا حسین ؟
یادتونه قیمه و قرمه ی محرمو با چه ذوق و شوقی میخوردیم؟
آرامشی که اون زمان داشتیم و یادتونه ؟
چی شد که به این جا رسیدیم که هممون از وضمون راضی نیستیم ؟
چی شد که به این گیجی و مستی رسیدیم ؟
بیایم برگردیم به گذشته ، گاهی برگشتن به گذشته و سادگی بدم نیست
گاهی روح ما نیاز داره به اینکه یه بار دیگه ریمو بشه و از نو پر بشه
یه یا علی بگیم و با هم بریم به سمت آرامش
آرامشی برای من ، برای تو ، برای ما
آرامشی برای یک عمر زندگی

۱۳۹۱ آبان ۱۳, شنبه

خانوم میتونم یه لحظه مزاحمتون بشم ؟

پسرک ته کلاس اون گوشه که فقط به درد خواب میخورد خوابیده بود و کاپشنشو دور خودش میپیچید و یه دستش رو شوفاژ روشن کنارش بود
کلاس ساکت بود و استاد مشغول نوشتن روی تخته کلاس بود و هم زمان اراجیفی که همه استادا موقع درس دادن میگن و زمزمه میکرد
همه مشغول نوشتن بودن ولی پسر قصه ی ما خیره بود و هیچ کاری نمیکرد
خیره بود به جلوی کلاس
جایی که دختره ساده و خوشگل کلاس نشسته بود
دقیقا رو به روی میز استاد بود و مشغول نوشتن حرفای استاد
دختره هر چند وقت یه بار سرشو از برگه بلند میکرد و به استاد نگاه میکرد و تو اون لحظه ها بود که پسره میتونست دختره رو نگاه کنه
پرتو های آفتابه مرده ی زمستون افتاده بود رو صورت دختره و یه زیبایی خاصی بهش داده بود
قلب پسر ما تند و تند میزد و دستاش میلرزید و یخ کرده بود
بالاخره استاد گفت خسته نباشید و کلاس تموم شد
همه بچه ها داشتن از کلاس میرفتن بیرون و پسر مام تو دل خودش گفت که بالاخره الان میرم و بهش میگم که دوسش دارم
بلند شد از جاشو همه راهروی دانشکده رو پشت سر دختره راه میرفت و بالاخره دم در دانشکده گفت خانوم فلانی یه لحظه میشه مزاحمتون بشم ؟
دختره برگشت و با تعجب گفت بفرمایید ؟
تا پسره اومد حرفاشو بگه گوشیه دختره زنگ خورد
گفت : الو ؟
سلام علی جووووون . خوبی عشقم ؟
با شنیدن اینا پسره یخ کرد
یاد تمام نقشه هایی که برای آینده خودش با دختره کشیده بود افتاد
به دختره نگاه کرد و گفت مشکل حل شد
به پشت سرش نگاه نکرد و از دانشکده رفت بیرون

۱۳۹۱ آبان ۱۲, جمعه

زندگی به شرط بودن

تو مترو نشسته بود و مث همیشه هندزفری تو گوشش بود
داشت آلبوم جدید خواجه امیری رو گوش میداد
میخوند : "اگه این زندگی باشه ،اگه این سهمم از دنیاس، من از مردن حراسم نیست"
کنار در وایساده بود و چشماشو بسته بود و برای خودش داشت آهنگو زمزمه میکرد و سر هر ایستگاه چشماشو باز میکرد و یه نگاهی به اطراف مینداخت
ایستگاه ولیعصر از مترو در اومد ، شب شده بود و بارون میومد
کلاه سوئیشرتشو کشید رو سرشو به مسیرش ادامه داد
انعکاس نور خیابون تو آبی که توی چاله خیابونا جمع شده بود توجهشو جلب میکرد
انعکاسی که با وارد شدن پاهای آدما به چاله از بین میرفت
دستاشو از تو جیبش در آورد و به هم مالید و یه هاااای گنده کرد
سردش شده بود
به مسیر ادامه داد تا رسید به در خونه ولی دستش به زنگ زدن نمیرفت
نشست رو پله ی دم در خونه زیر بارون
هنوز داشت زیر لب زمزمه میکرد : "اگه این زندگی باشه ، اگه این سهمم از دنیاس ، من از مردن حراسم نیست ، یه حسی دارم این روزا که گاهی با خودم میگم شاید مُردم حواسم نیست"