خوب من رسما دارم تبدیل به یه آدم گشاد میشم که
عادت کرده با ماشین رفیقش جاده کوفتیه قم – تهران و میره و یه قرونم پول نمیده
الان که دارم اینو مینویسم سوار ماشین رفیق
داریم میریم سمت تهران
بارون داره به شدت میباره رو شیشه ماشین و برف
پاک کن کار میکنه
ساعت 4:05 دقیقستو کیلومتر 93 جاده ایم
باندای ماشین داره میترکه از شدت صدای آهنگ
دو تا حلقه رنگین کمون بالاسرمونه و با
اینکه آفتابه ولی به شدت بارون میباره
آخ
آخ
چه رعد و برق خفنی زد الان
فوق العادس ، دارم زندگی میکنم برا اولین بار تو
این جاده کوفتی
هوا نم نمک داره تاریک میشه و چراغای اتوبان داره
روشن میشه
ساعت 4:16 دقیقه و تو کیلومتر 66 جاده ایم
یه آهنگ 6 و 8 داره میترکونه
بقیش باشه رسیدم خونه میگم
الان رسیدم خونه و ساعت 5:30 شده تو مترو ملت
داشتن خودشونو جر میدادن که زودتر سوار شن
خستگی یه روز سخت میمونه رو دوش آدم با این
رفتار مردم
خلاصه امروزم گذشت با دیدن این همه چیزهای جالب
و برای من یه تجربه جالب دیگم داشت و اونم نوشتن زیباییهای یه روز معمولی بود