پدرش مرد ، پدری که هیچ وقت خدا نتونسته بود
براش وقت بذاره
پدرش مرده بود و اون هیچ حسی نداشت ، با خودش
میگفت پدری که هیچ وقت نبود الانم نیست چه فرقی داره
بعد مراسم خاک سپاری رفت سر گاوصندق بابا و درشو
باز کرد تا به کارای ارث و میراث برسه
یه دفتر توش پیدا کرد که روش نوشته بود برای
پسرم
شرو کرد به خوندنش
1.
پسرم امروز تو بدنیا اومدی ، خدا همه دنیا رو به من داده
.باورم نمیشه منم بابا شدم ، امروز قسم میخورم که نذارم اون کمبودایی که من تو
زندگی کشیدم تو هم تحمل کنی. دوستت دارم عزیز دلم . بابات2. مامان میگه امروز اولین کلمه زندگیت رو گفتی ، گفتی بابا . پسرم اشک تو چشمام حلقه بسته کاش بودم و میدیدم اون لحظه که برا اولین بار گفتی بابا ولی حیف که باید سر کار باشم تا بتونم خرج زندگی راحت تو و مادرت رو بدم
3. امروز شنیدم از مادرت که تاتی تاتی راه رفتی ، انگار دنیا رو به من دادن دیگه داری مرد میشیا ، زود مرد شو که بابات خیلی تنهاس ، زود مرد شو و کنارم باش
4. یک مهره و رفتی کلاس اول ، چقدر بزرگ شدی ، ببخش منو پسرم که نتونستم روز اول مدرسه کنارت باشم
5. پسرم امسال دانشگاه قبول شدی . تو این سالها نبودم کنارت ، همیشه مشغول کار بودم و نه برای مادرت همسر بودم و نه برای تو پدر ولی خدا شاهده که فقط برای شما بوده این تلاشم برای اینکه مادرت هیچ وقت رنگ سختی رو هم نبینه و برای راحتی و آسایش تو . امروز برگه آزمایشگاه رو گرفتم . پسرم سرطان خون گرفتم دکتر گفت زیاد وقتی ندارم دیگه نمیخوام تو و مادرت اینو بدونین
براتون که کاری نکردم ، نمیخوام با ناراحتی این روزای آخر رو تموم کنیم فقط ازتون دروتر میشم تا حالم رو نبینیدمیون
اینا هزاران حرف و خاطره نوشته بود
پسر اشک میریخت ، هیچی نمیتونست بگه ، هیچی
ماشینو ور داشت و رفت سر خاک باباش