یه روز دم غروب داشتم با خدا دعوا میکردم ، صدام رفته بود بالا ، احترام بزرگیش و کوچیکیمو نگه نداشته بودم
تو اون اوضاع و با اون اعصاب گوشم زنگ خورد
تنها رفیق روزای دانشگام زنگ زد و گفت محمد امروز آخرین روز ثبت نام عمره دانشجوییه ثبت نام کن
یه پوز خندی زدم و گفتم دادا خدا ما رو همینجا زده ، فک میکنی انقدر براش عزیز هستیم که رامون بده خونش؟ انقدر اصن نگامون میکنه ؟
حرفامون که تموم شد با خودم تو کلنجار بودم که چیکار کنم و برم خونه خدایی که الان داشتم باهاش دعوا میکردم ؟
یه حسی گفت با همه این سیاهیات ، با همه این دعواهات با خدا ثبت نام کن ، چیزی رو که از دست نمیدی
تو سیاه ترین لحظات عمرم ثبت نام کردم و دکمه ثبت اطلاعات رو زدم
از اون روز خیلی گذشته بود و منم اصن یادم رفته بود همچین قضیه ای بوده و هر روزی که میگذشت زندگی منم مث نموداری سینوسی بالا و پایین میرفت
گوشیم تا جایی که تو ذهنمه تو یکی از قفسه های کتابخونم بود و منم تو آشپزخونه بودم که صدای مسیج رو شنیدم و گفتم داداش برو اون گوشی منو بیار ببینم کیه باز مسیج داده ؟
گوشی رو آورد نوشته شده بود با عرض تبریک شما به عنوان زائر اصلی انتخاب شدید
دروغ نیست بگم بالای 20 بار خوندمش چون باورم نمیشد این اتفاق افتاده باشه
یادم اومد به نجف و حرم حضرت علی ، یادم اومد به کربلا و حرم امام حسین ، همه آرزو و دعام این بود که برم مدینه و مکه
برم مدینه تا نزدیک قبر پنهان مادر همه عالم فاطمه باشم
برم مکه تا نزدیک بشم به تجلی جسمانی حضور معبود
و حالا با دعای اونا و لطف حق سفر حج قسمتم شده بود
از اون شب تا الان که براتون مینویسم بارها و بارها درگیر بودم با خودم ، درگیر بر سر بودن یا نبودن ، درگیر سر خوب بودن یا نبودن و تو هر جا و مکان و زمان این یاد خدا و لطف خدا بود که باعث میشد از لغزش در امان باشم
گناهکارم و رو سیاه ، ولی اینو دیگه به چشم خودم دیدم که خدا فقط خدای بنده های خوب نیست ، خدا ، خدای من ، خدای تو ، خدای همه ما رو سیاهاس
امروز خدا به من رو کرد و گفت بسم الله بیا و همونی شو که همیشه میگفتی
سخته ولی میخوام همونی بشم که میخواد
میخوام به قول رضا مارمولک اهلی بشم
میخوام خدا به فرشته هایی که منو نشونشن میدادن و میگفتن نگاش کن شیطون اینا رو دیده بود که سجده نکرد بگه ببینین این بنده ی منه که برگشته ، این همونیه که باید بهش سجده میکردین
دعا میکنم برای تک تک دوستام ، همراهام ، دور و بریام و حتی کسانی که بودن من رو نمیخواستن
دعا میکنم براتون هرچند لایق نیستم ولی امید دارم خدا به برکت همون مکان مقدس دعاهای من رو در حق شماها مستجاب کنه و به اون چیزی که دوست دارین و خیرتونه برسین
برای منم هم دعا کنین ، دعا کنین بتونم برم و روحمو جا بذارم و اگه قراره برگردم فقط این جسم خاکی رو برگردونم
دعا کنین روحم ، جسمم ، فکرم ، عملم رنگ خدایی بگیره
و دلم میخواد یاد کنم از روح الله که رفیق بود و هست و دعا میکنم همیشه باشه ، حتما یادتم رفیق ، یاد تویی که بهم گفتی ثبت نام کن
دعا میکنم برای خانوادم که با همه وجود کمکم کردن که هزینه های سفر رو جفت و جور کنم و هیچ وقت پشتمو خالی نکردن
دعا میکنم برای اون کارمند بانک ملت بلوار امین که تو آخرین روز کاری و وقتی که کارم گیر بود با لبخند و متانت برام وقت گذاشت و کمکم کرد تا کارام رو تموم کنم
دعا میکنم برای اون راننده ی تاکسی که چهار شنبه با اینکه نمیخواست بیاد دانشگاه ولی من رو رسوند و پول هم ازم نگرفت ، و فقط ازم خواست که براش دعا کنم ( داداش هیچ کسی انقدر به دلم نشسته بود حتما به یادتم ، هرجا هستی موفق و پیروز باشی)
دعا میکنم برای علی فلاح عزیز که خودم میدونم بی منت یه کار کوچیک تو دید ولی خیلی بزرگ تو واقعیت برای من انجام داد
دعا میکنم استاد فولادم رو که هیچ وقت فکر نمیکردم که کاری رو که ازش خواستم برام بکنه ولی خودش هرکاری از دستش بر اومد برام انجام داد ، و اینکه اعتراف میکنم فکر نمیکردم به چیزی اعتقاد داشته باشه ولی یکی از معتقد ترین آدمایی بود که دیدم
دعا میکنم برای همه دوستانی که پیدا کردم تو کل ایران و برای من حکم خانواده م رو پیدا کردن
دعا میکنم همه آدمایی که کمک کردن به من و نه به من بلکه به همه هر روز در حال کمک کردن هستن
و دعا میکنم برای تو ، برای ماه ، برای روشنی بخشیدنت به من
به یاد همتون هستم ، به یاد من باشین
حلالم کنین
یا علی
تو اون اوضاع و با اون اعصاب گوشم زنگ خورد
تنها رفیق روزای دانشگام زنگ زد و گفت محمد امروز آخرین روز ثبت نام عمره دانشجوییه ثبت نام کن
یه پوز خندی زدم و گفتم دادا خدا ما رو همینجا زده ، فک میکنی انقدر براش عزیز هستیم که رامون بده خونش؟ انقدر اصن نگامون میکنه ؟
حرفامون که تموم شد با خودم تو کلنجار بودم که چیکار کنم و برم خونه خدایی که الان داشتم باهاش دعوا میکردم ؟
یه حسی گفت با همه این سیاهیات ، با همه این دعواهات با خدا ثبت نام کن ، چیزی رو که از دست نمیدی
تو سیاه ترین لحظات عمرم ثبت نام کردم و دکمه ثبت اطلاعات رو زدم
از اون روز خیلی گذشته بود و منم اصن یادم رفته بود همچین قضیه ای بوده و هر روزی که میگذشت زندگی منم مث نموداری سینوسی بالا و پایین میرفت
گوشیم تا جایی که تو ذهنمه تو یکی از قفسه های کتابخونم بود و منم تو آشپزخونه بودم که صدای مسیج رو شنیدم و گفتم داداش برو اون گوشی منو بیار ببینم کیه باز مسیج داده ؟
گوشی رو آورد نوشته شده بود با عرض تبریک شما به عنوان زائر اصلی انتخاب شدید
دروغ نیست بگم بالای 20 بار خوندمش چون باورم نمیشد این اتفاق افتاده باشه
یادم اومد به نجف و حرم حضرت علی ، یادم اومد به کربلا و حرم امام حسین ، همه آرزو و دعام این بود که برم مدینه و مکه
برم مدینه تا نزدیک قبر پنهان مادر همه عالم فاطمه باشم
برم مکه تا نزدیک بشم به تجلی جسمانی حضور معبود
و حالا با دعای اونا و لطف حق سفر حج قسمتم شده بود
از اون شب تا الان که براتون مینویسم بارها و بارها درگیر بودم با خودم ، درگیر بر سر بودن یا نبودن ، درگیر سر خوب بودن یا نبودن و تو هر جا و مکان و زمان این یاد خدا و لطف خدا بود که باعث میشد از لغزش در امان باشم
گناهکارم و رو سیاه ، ولی اینو دیگه به چشم خودم دیدم که خدا فقط خدای بنده های خوب نیست ، خدا ، خدای من ، خدای تو ، خدای همه ما رو سیاهاس
امروز خدا به من رو کرد و گفت بسم الله بیا و همونی شو که همیشه میگفتی
سخته ولی میخوام همونی بشم که میخواد
میخوام به قول رضا مارمولک اهلی بشم
میخوام خدا به فرشته هایی که منو نشونشن میدادن و میگفتن نگاش کن شیطون اینا رو دیده بود که سجده نکرد بگه ببینین این بنده ی منه که برگشته ، این همونیه که باید بهش سجده میکردین
دعا میکنم برای تک تک دوستام ، همراهام ، دور و بریام و حتی کسانی که بودن من رو نمیخواستن
دعا میکنم براتون هرچند لایق نیستم ولی امید دارم خدا به برکت همون مکان مقدس دعاهای من رو در حق شماها مستجاب کنه و به اون چیزی که دوست دارین و خیرتونه برسین
برای منم هم دعا کنین ، دعا کنین بتونم برم و روحمو جا بذارم و اگه قراره برگردم فقط این جسم خاکی رو برگردونم
دعا کنین روحم ، جسمم ، فکرم ، عملم رنگ خدایی بگیره
و دلم میخواد یاد کنم از روح الله که رفیق بود و هست و دعا میکنم همیشه باشه ، حتما یادتم رفیق ، یاد تویی که بهم گفتی ثبت نام کن
دعا میکنم برای خانوادم که با همه وجود کمکم کردن که هزینه های سفر رو جفت و جور کنم و هیچ وقت پشتمو خالی نکردن
دعا میکنم برای اون کارمند بانک ملت بلوار امین که تو آخرین روز کاری و وقتی که کارم گیر بود با لبخند و متانت برام وقت گذاشت و کمکم کرد تا کارام رو تموم کنم
دعا میکنم برای اون راننده ی تاکسی که چهار شنبه با اینکه نمیخواست بیاد دانشگاه ولی من رو رسوند و پول هم ازم نگرفت ، و فقط ازم خواست که براش دعا کنم ( داداش هیچ کسی انقدر به دلم نشسته بود حتما به یادتم ، هرجا هستی موفق و پیروز باشی)
دعا میکنم برای علی فلاح عزیز که خودم میدونم بی منت یه کار کوچیک تو دید ولی خیلی بزرگ تو واقعیت برای من انجام داد
دعا میکنم استاد فولادم رو که هیچ وقت فکر نمیکردم که کاری رو که ازش خواستم برام بکنه ولی خودش هرکاری از دستش بر اومد برام انجام داد ، و اینکه اعتراف میکنم فکر نمیکردم به چیزی اعتقاد داشته باشه ولی یکی از معتقد ترین آدمایی بود که دیدم
دعا میکنم برای همه دوستانی که پیدا کردم تو کل ایران و برای من حکم خانواده م رو پیدا کردن
دعا میکنم همه آدمایی که کمک کردن به من و نه به من بلکه به همه هر روز در حال کمک کردن هستن
و دعا میکنم برای تو ، برای ماه ، برای روشنی بخشیدنت به من
به یاد همتون هستم ، به یاد من باشین
حلالم کنین
یا علی