۱۳۹۲ اردیبهشت ۶, جمعه

حج

یه روز دم غروب داشتم با خدا دعوا میکردم ، صدام رفته بود بالا ، احترام بزرگیش و کوچیکیمو نگه نداشته بودم
تو اون اوضاع و با اون اعصاب گوشم زنگ خورد
تنها رفیق روزای دانشگام زنگ زد و گفت محمد امروز آخرین روز ثبت نام عمره دانشجوییه ثبت نام کن
یه پوز خندی زدم و گفتم دادا خدا ما رو همینجا زده ، فک میکنی انقدر براش عزیز هستیم که رامون بده خونش؟ انقدر اصن نگامون میکنه ؟
حرفامون که تموم شد با خودم تو کلنجار بودم که چیکار کنم و برم خونه خدایی که الان داشتم باهاش دعوا میکردم ؟
یه حسی گفت با همه این سیاهیات ، با همه این دعواهات با خدا ثبت نام کن ، چیزی رو که از دست نمیدی
تو سیاه ترین لحظات عمرم ثبت نام کردم و دکمه ثبت اطلاعات رو زدم
از اون روز خیلی گذشته بود و منم اصن یادم رفته بود همچین قضیه ای بوده و هر روزی که میگذشت زندگی منم مث نموداری سینوسی بالا و پایین میرفت
گوشیم تا جایی که تو ذهنمه تو یکی از قفسه های کتابخونم بود و منم تو آشپزخونه بودم که صدای مسیج رو شنیدم و گفتم داداش برو اون گوشی منو بیار ببینم کیه باز مسیج داده ؟
گوشی رو آورد نوشته شده بود با عرض تبریک شما به عنوان زائر اصلی انتخاب شدید
دروغ نیست بگم بالای 20 بار خوندمش چون باورم نمیشد این اتفاق افتاده باشه
یادم اومد به نجف و حرم حضرت علی ، یادم اومد به کربلا و حرم امام حسین ، همه آرزو و دعام این بود که برم مدینه و مکه 
برم مدینه تا نزدیک قبر پنهان مادر همه عالم فاطمه باشم 
برم مکه تا نزدیک بشم به تجلی جسمانی حضور معبود
و حالا با دعای اونا و لطف حق سفر حج قسمتم شده بود
از اون شب تا الان که براتون مینویسم بارها و بارها درگیر بودم با خودم ، درگیر بر سر بودن یا نبودن ، درگیر سر خوب بودن یا نبودن و تو هر جا و مکان و زمان این یاد خدا و لطف خدا بود که باعث میشد از لغزش در امان باشم
گناهکارم و رو سیاه ، ولی اینو دیگه به چشم خودم دیدم که خدا فقط خدای بنده های خوب نیست ، خدا ، خدای من ، خدای تو ، خدای همه ما رو سیاهاس
امروز خدا به من رو کرد و گفت بسم الله بیا و همونی شو که همیشه میگفتی
سخته ولی میخوام همونی بشم که میخواد
میخوام به قول رضا مارمولک اهلی بشم
میخوام خدا به فرشته هایی که منو نشونشن میدادن و میگفتن نگاش کن شیطون اینا رو دیده بود که سجده نکرد بگه ببینین این بنده ی منه که برگشته ، این همونیه که باید بهش سجده میکردین
دعا میکنم برای تک تک دوستام ، همراهام ، دور و بریام و حتی کسانی که بودن من رو نمیخواستن
دعا میکنم براتون هرچند لایق نیستم ولی امید دارم خدا به برکت همون مکان مقدس دعاهای من رو در حق شماها مستجاب کنه و به اون چیزی که دوست دارین و خیرتونه برسین
برای منم هم دعا کنین ، دعا کنین بتونم برم و روحمو جا بذارم و اگه قراره برگردم فقط این جسم خاکی رو برگردونم 
دعا کنین روحم ، جسمم ، فکرم ، عملم رنگ خدایی بگیره 
و دلم میخواد یاد کنم از روح الله که رفیق بود و هست و دعا میکنم همیشه باشه ، حتما یادتم رفیق ، یاد تویی که بهم گفتی ثبت نام کن
دعا میکنم برای خانوادم که با همه وجود کمکم کردن که هزینه های سفر رو جفت و جور کنم و هیچ وقت پشتمو خالی نکردن
دعا میکنم برای اون کارمند بانک ملت بلوار امین که تو آخرین روز کاری و وقتی که کارم گیر بود با لبخند و متانت برام وقت گذاشت و کمکم کرد تا کارام رو تموم کنم
دعا میکنم برای اون راننده ی تاکسی که چهار شنبه با اینکه نمیخواست بیاد دانشگاه ولی من رو رسوند و پول هم ازم نگرفت ، و فقط ازم خواست که براش دعا کنم ( داداش هیچ کسی انقدر به دلم نشسته بود حتما به یادتم ، هرجا هستی موفق و پیروز باشی)
دعا میکنم برای علی فلاح عزیز که خودم میدونم بی منت یه کار کوچیک تو دید ولی خیلی بزرگ تو واقعیت برای من انجام داد
دعا میکنم استاد فولادم رو که هیچ وقت فکر نمیکردم که کاری رو که ازش خواستم برام بکنه ولی خودش هرکاری از دستش بر اومد برام انجام داد ، و اینکه اعتراف میکنم فکر نمیکردم به چیزی اعتقاد داشته باشه ولی یکی از معتقد ترین آدمایی بود که دیدم
دعا میکنم برای همه دوستانی که پیدا کردم تو کل ایران و برای من حکم خانواده م رو پیدا کردن 
دعا میکنم همه آدمایی که کمک کردن به من و نه به من بلکه به همه هر روز در حال کمک کردن هستن
و دعا میکنم برای تو ، برای ماه ، برای روشنی بخشیدنت به من
به یاد همتون هستم ، به یاد من باشین 
حلالم کنین 
یا علی

۱۳۹۲ فروردین ۳۱, شنبه

۱۳۹۲ فروردین ۲۸, چهارشنبه

آش شوله قلم کار و داستان ممد

ممد نشسته بود تو قهوه خونه ی شهر و داشت یه چایی تازه دم میخورد و یه لبخند رضایت رو لباش بود
آخه میدونین ممد چن وقتی بود تو اوج بی کسی ، امیدش بسته شده بود به کسی
چن وقتی بود که ممد آقا همون پسره ننر و لوس ده بالایی خورده بود به بی مروتی روزگار و خواسته ، نخواسته افتاده بود تو راه مرد شدن ولی خوب ممد یه تنه ، بی تجربه ، بی یاور جلو اون همه مشکل خوب یه نمه کم آورده بود
خسته شده بود ، به خداش میگفت د لوتی آخه چرا با من ؟ این همه بچه سوسول تو این شهر و دیار هست  ، چرا سوزنت گیر کرده رو من آخه ؟
ولی خوب هیچ وقت از خدا صدایی نمیومد ، هیچ وقت به چراهای ممد جوابی داده نمیشد
خلاصه ممد با هر ضرب و ضوربی که بود با هر تلو تلو خوردنی که بود روز شب میکرد و ذره ذره داشت بزرگ میشد
یه شب ممد خسته و داغون با پاهای آماس رفته بود لب چشمه ی کنار ده و پاهاش و کرد تو چشمه تا ورم پاهاش بخوابه
عکس ماه و تو آب دید که با موج آب رقص میکرد
شرو کرد ، این بار برای ماه گفت ، شاید مسخره میومد ولی خوب ممد فک میکرد که ماه میفهمه حرفاشو
اون شب وقتی با ماه درد و دل کرد آروم شد ، عجیب بود ولی با صدای باد هم صدای خدا رو شنید
یه نور امید ، یه انرژی مضاعف تو وجودش ایجاد شده بود و خدا رو شکر میکرد بابت همه اینا
از اون روز به بعد کارش این شد که دم غروب بیاد و بشینه کنار چشمه و برای ماه حرف بزنه ، ماهی که همه زندگی و عشق و تو اون دیده بود 

....

داش ممد ، داش ممد بدو بیا ، د لامصب بدو بیا دیگه ، بدو که داری بدبخت میشی
کاظم ، پسره عقب افتاده ی کدخدا بدو بدو اومده بود و ممد رو صدا میکرد ، و میگفت داری بدبخت میشی ، تنها امیدت رو دارن ازت میگیرن
ممد مونده بود کاظم چی میگه ، کاظم و دیده بود که بعضی وقتا موقع حرف زدن با ماه کنار چشمه بوده ولی خوب میگفت با خودش این که نمیفهمه بذار من حرفمو بزنم جلوش
حالا مونده بود که قضیه چیه
کاظم اومد و یه سیلی آب نکشیده زد تو صورت ممد و گفت به خودت بیا ، بابا میخواد مسیر چشمه رو عوض کنه و دیگه آب تو چاله جمع نمیشه آخه میخواد آب چشمه رو بده بده ، حاج حیدر و به جاش پول خوبی بگیره
ممد تو مگه عاشق ماه و آب نشده بودی ؟ خو لامصب کاری کن
ممد گیج شده بود ، گیجه ، گیج
و فقط سکوت کرد
کاری که
نه هیچی
هرچی فکر میکنم این داستان ته خوشی نداره
خوب اگه ماهم میخواست که باشه کاری میکرد
نه خوب
ماهم که نمیتونه کاری کنه
ممد نویسنده داستانم مث ممد داستان گیج میزنه الان :)
ممدا از اول گیج میزدن
ته ته همه حرفای امشب اینکه
سکوت کرد ، سکوتی سنگین ، و بعد از اون روز کسی دیگه ممد و ندید
ممد رفت تو تنهاییاش


حالا برین آهنگه که این دختره بارون خونده و همه این روزا گوش میدن رو گوش بدین

۱۳۹۲ فروردین ۲۷, سه‌شنبه

:)

پاشیم بریم تو یکی از جاده های متروکه ی شمال
دست تو دست هم شرو کنیم به دویدن و داد زدن
بریم و بریم تا از میون جنگل رد بشیم و برسیم به ساحل
دستات و میگیرم و میچرخونمت و موقع چرخیدن همون طور که رو هوایی صدای خنده هات مستم میکنه
موهات تو هوا پریشون شده و میون صورتت خود نمایی میکنه
میچرخیم و میچرخیم تا سر جفتمون گیج میرو و تلو تلو خورون میخوریم زمین
هموون دوری پخش زمین نگاه تو نگاه همیم
مث همیشه وقتی که با نگاهت عاشق تر میشم یه بوسه میزنم به پیشونیت و میگم دووووووووووووووست دارم
میخندی و من محو خنده هات میشم
خودت میدونی که من عاشق موهاتم و همون طوری که تو بغل هم نشستیم میذاری که موهات رو که باد بلند میکنه بخوره تو صورت من و منم که طبق معمول مست میشم از بوی تو
کلا مستم خودم میدونم ، آره خوب هرکی  تو رو داشته باشه همیشه مسته ، مست از داشتن همه چیز
داره غروب میشه و سردت شده ، همونجوری که داریم غروب خوردشید رو کنار ساحل ، بغل آتیش گرم نگاه میکنیم کتم و میندازم رو دوشت تا دیگه نلرزی و محکم تر از قبل بغلت میکنم
گرمایی هست ، نه از آتیش و هوا ، گرمای عشق و محبته
 

۱۳۹۲ فروردین ۱۸, یکشنبه

ماه و مهتاب و شب روشن من

مثلا کاش میشد این شبا که ماه بی قراره دستشو میگرفتم و از آسمون میاوردمش پایین رو به روش میشستم ، چشم تو چشم نگاش میکردم و اون حرف میزد تا خالی بشه از بی مهری خورشید
کاش میشد حتی میبردمش بالای همین تپه خاکی کوه خضر و اون بالا میشستیم روی صندلی و دستشو محکم فشار میدادم و میگفتم دیوونه ، من هستم نگران نباش تا آخر پشتتم بعد میبوسیدم پیشونی ماهشو تو سکون نگاه میکردیم به این شهر پر آشوب ، به دور از هر سیاهی
کاش میشد میشنیدم صدای ماه رو که بهم بگه اسرار پریشونی شبای بی ستاره رو
کاش میشد میون این بارون سیل آسای بی خانمان کش میشدم دنباله دار آرزوهای روشن فرداش
کاش
کاش میشد آسمون صاف باشه و منم بابا لنگ دراز تا همیشه بتونم ببینمش و دستم بهش برسه
ولی افسوس که آسمون گرفته این روزا ، مخصوصا آسمون ماه درخشون
و 100 افسوس که شاید هنوز انقدر بزرگ نشده باشم که بتونم دستمو برسونم به اون و نوازشش کنم
ولی خدا میدونه که دست از تلاش نمیکشم ، چون شبای بدون مهتاب ، شبای بدون نور اون دیگه شب نیست ، یه برزخه بی آب و علفه
دیگه آرامش نیست ، یه هیاهوی دیوونه کنندس
آهای رفیق آسمونی هوای ماه ما رو داشته باشیا

۱۳۹۲ فروردین ۱۶, جمعه

واقعیت

رو مبل نشسته بود و داشت فیلم میدید که یهو رفت تو فکر
پشت لپ تاب دراز کشیده بود و داشت تایپ میکرد که رفت تو فکر
سر کلاس ، موقع درس استاد تو اوج دقت بازم رفت تو فکر
درد میکشید و کتفشو گرفته بود و به خودش میپیچید و رفت تو فکر
سرش رو شیشه ی اتوبوس بین راهی بود و آهنگ گوش میداد که رفت تو فکر
تو همه حال به این فکر میکرد که چی میشه ، به اینکه چه حالتایی ممکنه اتفاق بیوفته
یه بار تو گوشش چک میخورد
یه بار میشنید که نه
یه بار خنده رو لباش بود بعد از خواب
یه بار آینده رو دلخواه میدید
یه بارم آینده رو سیاه
خلاصه همه حالات از ذهنش میگذشت و اون تو لحظه های مختلف حسای مختلف پیدا میکرد
تصمیم گرفت آروم باشه و توکل کنه
فردا شرو واقعیته
دل به دریا زدن ، دیدن یکی از همه این حالتای احتمالی
امید داره به اینکه بهترین حالت ، بهترین خنده ، بهترین آینده ، بهترین امروز ، بهترین فردا رو داشته باشه
امید داره که ماه رو بالاخره ببینه
ماهی که با چشم غیر پاک نمیشه دید
امید داره و این امید تنها رشته ی طناب زندگیشه

۱۳۹۲ فروردین ۱۵, پنجشنبه

از سری خواب های هول هولکی من 1

دیشب خواب دیدم سوار یه لندکروز بودم و داشتم تو جاده میرفتم شمال بعد یهو تو جاده استاد تحلیل سازم یهو پرید وسط جاده و منم زیرش کردم و بعد مرد و خانوادش اومدن بهم گفتن چون کشتیش این ترم به مدیر گروه میگیم مشروطت کنن منم قاط زدم و گفتم به تخم مرغای یخچالم میرم مکه آروم میشم بعد منتظر بودم برم مکه یهو سفیر عربستان اومد دم خونمون گفت بهت ویزا نمیدیم بری تا بخندیم هار هار هار
بعد سفرمم مالیده شد و مشروطم شده بودم ، بعدش خواستم زن بگیرم که رفتم خواستگاری بهم گفتن حاجی نشدی و مشروطم شدی ناخون بلند ، موی سیاه ، واه و واه و واه بهت زن نمیدیم و منم شکست عشقی خوردم و داشتم شب تو خیابون راه میرفتم و عر میزدم که دژبان منو گرفت و برد سربازی و از اونجا گفتن باید اعزام شی فلسطین تا بجنگی و منم رفتم فلسطین بعد اونجا نمیدونم چی شد که اسیر شدم و بردنم گوانتانامو و بعد دیدم که رئیس دانشگامون اونجا رئیس شکنجه گرا شده و هی میگه از دانشگاه اخراجی و بعد هی میگه دانشگاه رو داریم مختلط میکنیم ولی چه فایده تو که دیگه دانشجوی ما نیستی بعد یه پرس چلو کباب آبدار گذاشت جلومو دستمو بستن به صندلی و نذاشتن بخورمش منم از گشنگی مردم و بردنم تو یه گور دست جمعی تو علی آباد همیشه کتول دفنم کردن :(